محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

نی نی توپولی

تمرین...

امروز محمد جواد پس از شکستن تل سرم  رو به من کرد که ببینه چه عکس العملی دارم که یهو برگشت گفت:بزرگ شدم برات یه دونه میخرم الان نها بعدا میخرم منم خاموش شدم و ترجیح دادم چیزی نگم  بعد با همون تل شکسته الاکلنگ برا حیوناش ساخت...مشغول بازی شد دیشب موقع خواب گفتم سوره ناس رو باهاش تمرین کنم همیشه تا بسم الله همراهی میکنه باقیش هم نمیخونه دیشب یه ذره درباره شیطون و (خناس)صحبت کردم دیگه انگار از خدا خواسته بود شروع کرد به سوال پیچ کردن من سوالات متوالی از شیطون...شیطون کجاست؟چه شکلیه؟و.... منم براش یه دیو ساختم زشته و بو میده بدجنسه گول میزنه و...گفتم توحالا که شیطون رو دوست نداری اگه میخوای ازت دور دور بشه باید سوره ناس رو بخونی نتی...
12 آبان 1390

پسرم...

پسرم ،آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتونستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبتهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی رو برایت تعریف کنم...وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند ، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت رو به من بده ....همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من بر میداشتی...زمانی که میگویم...
12 آبان 1390

وابستگی...

امروز روز سومی بود که محمد جواد در کلاس قرآن شرکت کرد تو عرض سه روز خیلی وابستگیش به من کم شده ولی یه اشکال کوچولو هست تو این یکساعت محمد جواد دوبار به خودش زنگ تفریح میده و از کلاس میاد دیدن من یه چرخی و خوراکیی مجدد برمیگرده سر کلاس ..... امروز یه جشن کوچیک مربی و بچه ها گرفته بودند که در انتها یه کیک به بچه ها به عنوان  هدیه داد ...تا امروز سوره توحید ناس کوثر بایه آیه سلام عملکرد سه روزشون بود... پسر گلم موفق باشی...
10 آبان 1390

کامپیوتر...

یه شب من پای کامپیوتر نشسته بودم شو شو هم پای تلوزیون محمد جواد اومد پیش من و گفت:یکیتون پای کامپیوتر یکیتون پای تلوزیون پس کی با من بازی کنه...(راست میگه بچه دیگه)من که سریع خاموش کردم... امشب هم قبل از اینکه من بشینم پای کامپیوتر محمد جواد داشت بره ناقلا میدید دیدم اومده تو پذیرایی من نشستم پاش اومدم وب که یهو محمد جواد برگشت معترضانه گفت:حالا تو افتادی بغل کامپیوتر میخواستم من کارتون ببینم!!!!! هر وقت هم من یا شوشو میخوابیم برمیگرده میگه پس کی با من بازی کنه من تنها میشم مخالف سرسخت این مسئله(خوابیدن ما زمانی که خودش بیداره)است...
8 آبان 1390

جواد الائمه....

امروز شهادت امام جواد همان ام رئوف ومهربان جواد الائمه امام بخشنده ما هم به نوبه خودمون شهادت این امام عزیز و بزرگوار به ساحت امام زمان وپدر بزرگوارشون امام رضا (ع) تسلیت عرض میکنیم... امیدوارم که محمد جواد منم یه ذره از منش ورفتار این امام بزرگوار را در زندگیش داشته باشه(آمین)
6 آبان 1390

آغاز مهد قرآن...

دیروز محمد جواد رو بردم برا تست هوش که متاسفانه گفت: تست رو بچه های پنج ساله انجام میشه ... بنابراین ماهم راهمون رو کشیدیم و رفتیم به سمت پارک ریحانه محمد جواد هم حسابی بازی کرد  بعد پیش خودم گفتم من که تا نزدیکی فرهنگسرا اومدم پس بذار برم پولی که پنج ماه پیش دادم رو پس بگیرم برم یه جا دیگه ثبت نام کنمهمین که رفتم داخل خانم افسری که قول امروز و فردا رو میداد دیدم گفتم پس چی شد کلاس قرآنتون الان چند وقته امروز و فردا میکنید نکنه بیافته تو زمستون من که محمد جواد رو نمیارم.... خانم افسری هم سریع گفت :سه جلسه از کلاسشون رفته خودم باهاتون تماس گرفتم با شما صحبت کردم مگه اسم پسر تون محمد جواد مطهری نژاد نیست گفتم چرا؟گفت :یه جلسه هم حضور ...
4 آبان 1390